کیمیاگری در اسلام (2)
نام جابربن حیان- و در زبانهای فرنگی بیشتر به صورت لاتینی Geber- قرنها مترادف با بزرگترین حجت در کیمیا بوده است. ولی، چنانکه پیشتر اشاره کردیم، درباره این مؤلف ( و احتمالاً گروه مؤلفان) برجسته که صاحب مجموعه آثار
نویسنده: سید حسین نصر
مترجم: احمد آرام
مترجم: احمد آرام
جابربن حیان
نام جابربن حیان- و در زبانهای فرنگی بیشتر به صورت لاتینی Geber- قرنها مترادف با بزرگترین حجت در کیمیا بوده است. ولی، چنانکه پیشتر اشاره کردیم، درباره این مؤلف ( و احتمالاً گروه مؤلفان) برجسته که صاحب مجموعه آثار جابری است، اطلاعات فراون در دست نیست.جابر شیعه و صوفی بود. گفته اند که وی شاگرد امام ششم، حضرت جعفرصادق«ع» بوده است، و این امام، علاوه بر آنکه مؤسس فقه شیعی جعفری است، از بزرگترین حجتها در معارف باطنی اسلام بوده است. جابر مکرر در آثار خود اشاره کرده است که کاری جز بیان کردن نظریات استاد خود ندارد و پیرو روش رمزی و تأویلی اشیاء متعارف میان پیروان مذهب تشیع است.
کثرت شماره آثاری که مؤلف آنها نام جابر دارد، چندان زیاد است که درباره صحت انتساب بعضی از آنها به جابربن حیان تولید شک کرده است. پاول کراوس، از صاحبنظران در علم اسلامی که تحقیق خاصی در مجموعه جابری کرده، به این نتیجه رسیده است که بعضی از این آثار از نوشته های اسماعیلیه در قرن چهارم/دهم است.(3) باید گفت که بیشتر آنچه را که از خود جابر نیست، کیمیاگران متأخر که از مکتب او پیروی می کرده اند نوشته اند.
احتمال قوی هست که نوعی از «انجمن» یا «انجمن اخوتی» وجود داشته و نوشته های خود را به نام جابر انتشار می داده باشد. بنابراین اسم جابر نه تنها معرف یک شخصیت تاریخی است، بلکه نیز ( مانند ویسه Vyasa)) در آئین هندو یا هرمس در مکتب هرمسی) رمزی بوده است برای اشاره به یک طرز تعقل و بینش خاص. از این لحاظ، نام جابر هم اسم خاص است و هم اسم «رب النوع» کیمیاگر مسسلمان. در نتیجه، اگر هم تمام آثار مندرج در مجموعه جابری، که چشم انداز عقلانی خاصی را نمایش می دهد، از خود جابر نباشد، استناد به این مجموعه هیچ ضرری ندارد و از اطمینان خاطر نمی کاهد.
در کتابهای متعدد مندرج در مجموعه جابری، تقریباً در همه موضوعات- از جهانشناسی و احکام نجوم و کیمیا گرفته تا موسیقی و علم اعداد و حروف -بحث شده است. در آنها بعضی از سیماهای باطنی اسلام با مکتب های فیثاغورسی و هرمسی شرقی، و حتی عناصری از خاور دور در هم آمیخته است. هم از لحاظ خود و هم برای فهم علم قدیم به عنوان یک کل اهمیت فراوان دارند. بدبختانه، با همه کوششهای پاول کراوس و روسکا و هولمبیاروستاپلتون، بیش از جزئی از این متون تاکنون مورد تحقیق قرار نگرفته است.
از کسانی که جابر به عنوان مراجع و منابع خود، بالخاصه در کیمیا، به آنان نظر داشته، مخلوط عجیبی فراهم می شود: خدایان یونانی و مصری، همچون هرمس و آغاذ ادیمون؛ فیلسوفان، همچون فیثاغورس و سقراط؛ و چهره های دیگری که هویت ایشان هنوز در تاریکی قرار گرفته است. ولی، کیمیاگران، حکمت خود را کلی و ابدی تصور می کردند، و بنابراین هیچ ابا نداشته اند که در فهرست منابع خود از کسانی نام ببرند که ما میان ایشان و علم کیمیا هیچ گونه ارتباطی نمی بینیم. جابر خود درباره تاریخ کیمیا و استادانی که در تکامل آن در طی قرون کوشیده اند، طرز فکر خاصی داشته است؛ وی چنین می نویسد:
بدان که فیلسوفان متوالی این علم (کیمیا) را شایسته آن کرده اند که از تکامل طولانی بهره مند شود، و به آن قدرت شگفت انگیز بخشیده اند، و از این راه به هدف خویش رسیده اند. آریوس (سلف هرمس) نخستین کسی است که خود را وقف این صنعت کرد؛ از زمان حیات او تا زمان ما، با آنکه مدتی بسیار طولانی گذشته است، روایات پیوسته است. فیثاغورس، قدیمیترین فیلسوف شناخته شده، غالباً می گفت:«پدرم آریوس چنین گفته است»- و این طرز بیانی است که ما نیز امروز داریم و آدم ابوالبشر را «پدر» خویش می نامیم. به همین ترتیب، فیلسوفانی که در اعصار جدیدتر می زیسته اند، عادت بر این داشته اند که بگویند «پدر ما فیثاغورس»، و این عنوان را به علت قدمت بر او می نهاده اند. این آریوس نخستین کسی بوده است که به کنایه از این صنعت سخن گفته است؛ و همو است که نخستین عمل و تدبیر را درباره حجر به کار انداخت. وی به این مطلب اشاره کرده است که این روش را نیاکان وی به او آموخته ا ند، و از پدران به پسران انتقال یافته تا به او رسیده است. در پی او، فیلسوفان نیز درباره حجر این نخستین تدبیر را به کار می بردند، و چنین بود تا نوبت به سقراط رسید. پس از سقراط کسانی آمدند که تدبیر ابتدایی را تغییر دادند و ساده کردند و مدعی آن بودند که تنها با تکریر و تصفیه می توانند به هدف خود برسند. این ساده کردن مزایای چندی داشت: مدت عمل کوتاه شد، و خود عمل آسانتر صورت می گرفت، و استعمال آن عامتر شد. این را نیک بدان! سپس فیلسوفان دیگری آمدند که با توجه به تدبیر دوم، آن را بسیار طولانی یافتند، چون دانستند که می توانند با صنعت ظریف خود آن را کوتاهتر کنند، عملی را اختراع کردند که اکنون تدبیر سوم خوانده می شود. تدبیر سوم، نسبت به تدبیر دوم، همان منزلتی را دارد که تدبیر دوم نسبت به تدبیر اول داشته است. بنابراین از هر سه بهتر است...
هنگامی که این اصول (چهار طبع) با هم آمیختند و ترکیب شدند، و هر یک از این اعراض به یک بدن (جسم) تعلق گرفت، کسی (آریوس) ظهور کرد و اظهار کرد که انسان قابلیت آن را دارد که از کار طبیعت تقلید کند. وی، با برگرداندن چیزها به طبیعت اولی آنها، نمونه ای از این قابلیت را نشان داد: فلزات را گداخت، و آنها را در معرض طبخ دایمی قرار داد همانند طبخ پیوسته و تغییر ناپذیری که طبیعت عامل آن است. نخست اسبابی برای گداختن اختراع کرد، و به آن شکل مدوری شبیه شکل کره داد؛ سپس در آن سرب ریخت و آن قدر پختن آن را ادامه داد تا مبدل به طلا شد. همین عمل را با قلع و آهن و مس نیز انجام داد و همه آنها را تبدیل کرد؛ با نقره نیز چنین کرد.(4) این نخستین مرحله در پیشرفت و تکامل صنعت بود.
استاد نخستین از میان رفت؛ استاد دیگری ظهور کرد که شایستگی خارق العاده داشت. همو بود که (نخستین بار) در زمانی دور اکسیر اعظم را تهیه کرد... سپس در آن کوشیدند که زمانی را که برای آماده کردن آن لازم بود کوتاهتر کنند، و به این توفیق یافتند که زمان را به ده یک آنچه در ابتدا بود برسانند. این کار را دنبال کردند و بالاخره توانستند زمان را به یک صدم اندازه اولی برسانند.(5)
پس از آن، ترکیبات و اعمال تازه ای کشف شد که بعضی از آنها مباح بود، ولی بعضی بد و بی ارزش بود همچون ساختن سکه های تقلبی و استعمالات خارجی دیگر( مقصود از کیمیای عرفی و مبتذل است که پیشتر هم به آن اشاره شد). با پیدا شدن چنین چیزها، کوششهای فیلسوفان به تباهی کشیده شد. و باید دانست که اصل این صنعت تنها از طبایع است نه از جز آن، و میزان آن رسیدن به معرفت این طبایع. بنابراین هر کس که میزان آن را بداند، راههای هر چه را در آن است می شناسد و می داند که چگونه ترکیب شده است.(6)
همان گونه که جابر می گوید، روش کار وی بر میزان مبتنی بوده است، که به وسیله آن نسبت درست عناصر به دست می آید. بنا به گفته وی، هر عمل کیمیایی مستلزم آن است که نسبت صحیح صفات یا طبایع- یعنی گرم و سرد و خشک و تر- برقرار شود.
و اما در مورد محصول دوم که محصول صنعت است: آن کس که به تمرین لازم معرفت پیدا کرده است... نخست باید زمانی را انتخاب کند که در آن می خواهد چیزی را ترکیب کند، و پس از آن مکان را؛ یا اول مکان را انتخاب کند و سپس زمان را... پس از آن باید، برای افزودن طبایعی به جوهری، کمیت و کیفیت شایسته ای را انتخاب کند... سپس باید به کار آماده کردن طبعی (در جوهر) بپردازد که قویتر (یعنی فعالتر) است، و قسمت درونی جسم را اشغال می کند. (بپرهیز از آنکه (طبع) بیرونی را آماده کنی، که آن اشتباهی بزرگ است). بر این باید متمم انفعالی آن را (از طبایع) بیفزاید. به این ترتیب ظاهر... بر وفق ترکیب باطن آماده می شود؛ بدین ترتیب، بدون شک، نسبتها با اعداد بیان می شود؛ ولی در اینجا اعداد را نباید به معنای کمیتی آنها در نظر گرفت، بلکه مفهوم فیثاغورسی آنها منظور است که سیماهای وجودی واحد است. میزان و تعادل کیفیات به معنای توافق تمایلات گوناگون نفس عالم است که کیفیات اساسی را تعیین و تنظیم می کند. جابر، مانند فیثاغورس، این توافق و نظم را به موسیقی ارتباط می دهد؛ وی چنین نوشته است:
حکیمی بر آن شد که این (نسبتها) را به تقلیدی از نسبتهای موسیقی باز گرداند (تا ثابت کند) که آن تجلی که اشیاء (در جهان زیر فلک قمر) از آن برخاسته اند، (لااقل) تا آن درجه که با تجلی توزیع شده به وسیله ستارگان و تناسب (عددی) آنها مربوط می شود، کامل است...
تقلیدی که حکیم از آن سخن می گوید، به موسیقی می انجامد، ولی آن نسبت شریف و عالی از آن حاصل نمی شود که
بنابراین می گویم: چون مراتب، چنانکه گفته اند، چهار است، و چنانکه گفتم، چهار درجه موجود، ( از طرف دیگر نسبتی) که شامل میانگین با بهترین تعادل است سه تایی است، نتیجه آن می شود که درجات طبایع (که تقلیدی از نسبتهای موسیقی است) لزوماً باید (محدود به ) سه باشد، یعنی، درجات یک و دو و سه، بدان سان که نسبتهای متعادل و کامل یک و یک دوم و یک و یک سوم به دو بر آنها بنا شده اند. اینها هستند نسبتهای متعادل آهنگ (موسیقی)، که تمایل به تجاوز از حدود ندارند. هر کس که می خواهد نسبتهای میان طبایع و درجات کیفیات را همچون تصویری از نسبتهایی که میان سیارات و در حرکت اول موجود است (آن چنانکه احکام نجومیان و اصحاب طلسمات و فیلسوفان گفته اند) برقرار کند، می تواند چنین کند. این است اصل اساسی.(8)
استعمال میزان در کیمیا مستلزم آن است که نسبتهای صحیحی از کیفیات در فلزات وجود داشته باشد. هر فلز دو کیفیت ظاهری دارد و دو کیفیت باطنی: مثلاً طلا از درون سرد است و خشک، و از بیرون گرم و تر؛ نقره درست برعکس طلا است- گرم و تر در داخل، و سرد و خشک در خارج. هر کیفیت چهاردرجه و هفت تقسیم جزء یعنی روی هم رفته بیست و هشت قسمت دارد. به گفته جابر، هر چیز در این جهان از عدد 17 وجود پیدا کرده است که به صورت رشته8:5:3:1 تقسیم شده باشد. وی هر یک از بیست و هشت جزء کیفیت را متناظر با یکی از حروف الفبای عربی می داند، و تقسیم چهار بخش را مبتنی بر رشته 8:5:3:1 تصور می کند. طبایع متقابل فلزات بر نسبت 1:3 یا 5:8 عکس آنهاست.
تبدل عبارت از این است که سیماهای آشکار و نهان فلز را چنان مرتب کنند که به نسبت کامل موجود در طلا برسند. تبدل به میانجیگری اکسیر حاصل می شود، و آن ماده ای است از مملکت جمادی یا نباتی یا حیوانی، که به عنوان عامل روحانی حضور آن برای توفیق یافتن در تبدل فلزات به طلا ضرورت دارد. اعدادی که جابر آنها را به کار می برده، ارتباط نزدیک به مربعی وفقی دارد که در شکل 7 نمایش داده ایم، و اگر آن را با گونیا (مطابق شکل 7) تقسیم کنیم، اعداد 17 و 28 و نیز نسبت 8:5:3:1 به دست می آید. مربع وفقی معروف- مینگتانگ، که ایالات قدیم چین مطابق آن تقسیم شده بود، و در ایالات مرکزی ( که شماره 5 دارد) مقر امپراطور بوده است- در رمز حسابی مورد استعمال جابر اهمیت اساسی دارد، و اعداد مندرج در آن در بسیاری از رساله های وی آمده است.
2 |
9 |
4 |
7 |
5 |
3 |
6 |
1 |
8 |
شکل 7
جابر، در ضمن بیان رمزی خویش، چندین جدول آورده است که در آنها ارزش هر یک از حروف الفبای عربی، بسته به وضعی که در نام عربی هر فلز دارد، بر حسب کمیت هر یک از طبایع چهارگانه معین شده، و هفت حرف از بیست و هشت حرف برای هر فلز اختصاص داده شده است. مثلاً، سرب در عربی اسرب است که از حروف الف و سین و را و با ترکیب شده. الف که قبل از همه در اسم سرب می آید، رمز حرارت سرب است؛ و به علت وضعی که در اسم دارد، از درجه اول است. در جدولی که جابر به دست می دهد، حرارت در درجه اول مقداری برابر با
طبایع چهارگانه و دواصل نرو ماده ای که جابر با آنها قلمرو معدنیات را مورد توضیح قرار می دهد، پایه جهانشناسی استادانه او را نیز تشکیل می دهد؛ اینها به ضمیمه میزان و نظم اعدادی رمزی را می توان اصول همه علوم جابری دانست. کیمیای جابری خود برقرار کردن تعادل است در میان طبایع چهارگانه، به وسیله اکسیری که نماینده حضور آن اصل روحانی است که انتظام طبایع عنصری را امکانپذیر می سازد.
چهاراصلی که بر روی اجسام متعلق به سه مملکت عمل می کنند و در آنها مؤثر می شوند و رنگ آنها را پدید می آورند، عبارتند از: آتش، آب، هوا، و خاک. هیچ عملی در سه مملکت نیست که با این عناصر پیدا نشده باشد. به همین جهت است که ما در صنعت (کیمیا) با اعمالی در (چهارعنصر) متوسل می شویم، و آن را که در میان آنها ضعیف است تقویت می کنیم، و آن را که قوی است ضعیفتر می سازیم، و به عبارت خلاصه نقایص را اصلاح می کنیم. بنابراین، آن کس که در ورزیدن عناصر در سه مملکت توفیق حاصل کند، از روی همین عمل در اکتساب معرفت درباره همه چیزها و فهم علم آفرینش و فن طبیعت نیز موفق خواهد شد. مگذار که شک تو را از کار باز دارد، چه طبیعت هر اکسیر برخاسته از چهار عنصر است و از آنها ترکیب شده است. با اکسیر است که طبعی را وارد کار می کنیم تا از جسم طبع زیانبخش موجود در آن را بزداید. مثلاً، در چیزی که فزونی کیفیت مائیت وتری دارد، آتش را داخل می کنند و آن را به اندازه نگاه می دارند، تا آن چنان نباشد که آن چیز بسوزد و زیانبخشی آن افزون شود. بدین ترتیب، جسمی که در تحت تأثیر عمل آتش قرار گیرد، به تعادل می رسد و حالت مطلوب را پیدا می کند.(9)
استقرار تعادل یا میزان، که جابر از آن سخن می گوید، به بازگرداندن عناصر به طبایع آنها مربوط است، که از آن می توان، بر حسب میزان کیمیایی، نسبت صحیح کیفیات را تنظیم کرد. مثلاً:
آب را در قرعی می ریزیم که در آن ماده ای با خشکی زیاد، همچون گوگرد یا چیزی شبیه آن، قرار داده شده باشد. بدین ترتیب، تری آب با خشکی (گوگرد) و با گرمی (آتش تقطیر) خشک می شود. تری به تمامی می سوزد و (از آب) سردی تنها باقی می ماند...
در مورد گرمی و خشکی نیز به همان گونه تری و سردی عمل می شود: رنگ را می گیرند و از آن گرمی و خشکی را خارج می کنند. برای خاک، که سرد و خشک است، نیز همین امر صحت دارد: آن را می گیرند و خشکی را از آن استخراج می کنند و سردی را بر می اندازند.(10)
جابر، موادی را که در کیمیا مورد استعمال دارد، به سه دسته تقسیم کرده است، که هر دسته، بنا بر غلبه یکی از طبایع، کیفیات خاص دارد: 1- «روحها» که در آتش کاملاً تبخیر می شوند؛ 2- «جسدهای فلزی»؛ که چکشخوارند و جلا دارند و تولید صوت می کنند و مانند «روحها» و «جسدها» نیستند که «بیصدا»باشند؛ 3- «اجساد»یا «بدنها» (مواد کانی) که چکشخوار نیستند و به شکل گرد در می آیند. شماره «روحها» پنج است: گوگرد، ارسنیک (روح زرنیخ) جیوه، امونیاک (روح نوشادر)، و کافور؛ و فلزات اینها هستند: سرب، قلع، طلا، نقره، مس، آهن، و خارصینی (آهن چینی).
شک نیست که جابر، در طبقه بندی معدنیات، نظر به موادی داشته است که سیماهای فیزیکی اشیا معنای واقعی داشته اند. ولی، کلید فهم نمودها را نمی توان در شناختن سیماهای فیزیکی آنها یافت، بلکه این فهم در پرتو میزان و تعادل کیفیات و نظم موجود میان سیماهای ظاهری و باطنی مواد حاصل می شود. به همین جهت است که جابر، مانند کیمیادانان دیگر، زبانی را به کار می برد که هم به قلمرو روانی تعلق می گیرد و هم به قلمرو فیزیکی. حتی در آن حالت که مواد را از لحاظ سیماهای فیزیکی آنها مورد مطالعه قرار می دهد، چنان سخن می گوید که تناظر موجود میان حالات روانی و فیزیکی آنها محفوظ بماند.
نمونه برجسته ای از طرز تصورجابر، نظریه گوگرد و جیوه ای او درباره ساختمان مواد فلزی است. این نظریه- که تنها از جنبه فیزیکی مورد ملاحظه قرار گرفته- منشأ نظریه اسید و بازی جدید است که زمانی آن را به جابر لاتینی (Geber) نسبت می دادند؛ ولی اکنون مسلم است که جابر اسلامی پیش از آن کاملاً آن را طرحریزی کرده بوده است. دو اصل گوگرد و جیوه که در هر زمینه بروز و تجلی متناظر با اصلهای فاعل (مذکر) و منفعل(مؤنث) است، از لحاظ شیمیایی به صورت اسید و باز در می آید که از اتحاد آنها ملح حاصل می شود. از لحاظ کیمیایی، این نظریه بیان کننده ثنویت نرمادگی است که هر وجود کیهانی نیازمند آن است، و همه علوم جهانشناختی قدیم کارشان این بوده است که نمودهای طبیعت را از این راه توجیه کنند.
جابر درباره نظریه گوگرد و جیوه نوشته است که همه فلزات، ذاتاً، از جیوه ساخته شده اند که با گوگرد منعقد شده باشد... تنها اختلافی که با یکدیگر دارند، از لحاظ صفات و کیفیات عرضی آنهاست، و این اختلاف نتیجه آن است که گوگردهای آنها گونه گون بوده، و این گونه گونی به نوبه خود از آن پیدا شده که خاکها متفاوت بوده است، و نیز از اینکه قرار گرفتن آنها در معرض حرارت خورشید در حرکت دورانی آن یکسان نبوده است.(11)
هنگامی که جیوه و گوگرد با یکدیگر ترکیب می شوند و ماده واحدی می سازند، بدان می نماید که ذات آنها دگرگون شده و ماده کاملاً جدیدی به وجود آمده باشد. ولی واقع امر به صورتی دیگر است. هم گوگرد و هم جیوه طبایع خاص خود را محفوظ نگاه می دارند؛ تنها چیزی که اتفاق می افتد این است که اجزای آنها خردتر می شود و در مجاورت نزدیک یکدیگر قرار می گیرد، و چنان است که محصول اجتماع آنها یکنواخت به نظر می رسد.
اگر کسی بتواند اسبابی اختراع کند که این اجزاء را از یکدیگر جدا کند، آشکار خواهد شد که هر یک از آنها به صورت طبیعی و همیشگی خود باقی مانده و تبدل و تغییری پیدا نکرده است. و ما می گوییم که البته چنین تبدلی برای فلاسفه طبیعی امکانپذیر نیست.(12)
بسیاری از فقرات نوشته های جابر را می توان، بدون آنکه نیازی به استفاده از رمز پیچیده کیمیایی یا ارجاع آنها به جنبه روحانی این علم باشد، شرح اعمال شیمیایی دانست. علاوه بر تفسیر و تعبیرهای روحانی و روانی که با کیمیای جابری همراه است، شک نیست که جابر اطلاع فراوانی درباره خواص فیزیکی اشیا داشته و این اطلاع را از مشاهده و تجربه به دست آورده بوده است. به عنوان مثال از این جنبه کیمیای جابری، شرحی را که وی درباره شنجرف یعنی سولفور جیوه آورده است، در اینجا می آوریم:
راه تبدیل کردن جیوه به جسم جامد سرخ رنگ: ظرف شیشه ای گردی بگیر، و در آن هر اندازه مناسب باشد جیوه بریز. سپس در ظرف سفالی شامی گوگرد مسحوق زرد بریز. آنگاه ظرف شیشه ای را بر روی گوگرد بگذار، و آن اندازه بر آن گوگرد فرو ریز تا لبه آن را بپوشاند. پس از بستن دهانه ظرف سفالی... مدت یک شب آن را بر کوره حرارت ملایم بده، حال چون آن را از آتش برداری، خواهی دید که جیوه به صورت سنگ سختی به رنگ خون در آمده است... همین ماده است که دانشمندان آن را شنجرف می نامند.(13)
اگر مجموعه جابری محتوی متنهایی شیمیایی است که به آسانی بر وفق شیمی جدید قابل فهم است، محتوی رساله هایی جهانشناختی نیز هست که به نوع دیگری از علم و معرفت تعلق دارد. در آنها، درجات مختلف حقیقت کیهانی بر حسب اصول مذکر و مؤنث یا گوگرد و جیوه ای بیان شده است. طرح جهانشناسی وی مبتنی بر رابطه عده ای از حالات وجود نسبت به یکدیگر است، و این رابطه وابسته به این امر است که حالت پستتر وجود از تأثیر و عمل حالت بالاتری نتیجه می شود، و این حالت پستتر به نوبه خود به حالتی که در سلسله وجود در زیر آن قرار دارد، انتقال پیدا می کند. نزول از جهان عقل کلی را، از طریق نفس، تا جهان عناصر- که چنانکه دیدیم از چهار طبع ترکیب شده است- توصیف می کند. بنابراین، عناصر کیمیا جزئی از وحدت بزرگی را می سازند که همان جهان است، درست بدان گونه که کیمیا شاخه ای از علم کلیتر جهانشناسی را تشکیل می دهد.
منبع: نصر، سید حسین؛ (1351) علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}